آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

تولد پرهام جون

تو یه روز بارونی مامانی با خبرای خوب اومده واسه پسقلی جون خودش خبر بده و بهش بگه چقد جاش خالیه. عزیزم دیگه انتظار خاله جون و بابایی پرهام کوچولو تموم شد و دیروز توی یه هوای برفی تهران خاله جون صبحی بستری شد بعد از کلی نگرانی همه علی الخصوص عزیز جون و بابایی پرهام که اونجا پشت درای بسته چشم انتظار بودند بالاخره ساعت تقریبا4 بعدظهر عزیز جون زنگ زدو شکر خدا خبر سلامتی مادرو نی نی کوچولو رو داد. مامانی خیلی دوست داشت اونجا بود اما به خاطر جوجو کوچولوی خودم صبر میکنیم 3 تایی وقتی از تو دل مامانی اومدی بریم پیششون ایشاله. خب تموم هستیه مامان دیگه نوبتیم باشه نوبت شیطون خودم که این روزا تو هم مثل من و بابایی آروم و قرار نداری ما هم منتظریم زودی این...
21 تير 1391

پسر خاله جون

سلام  پسر کوچول موچولوی خودم این روزا مامانی خیلی تنبل شده کمتر میاد سراغ نوشتن واسه جوجو کوچولوش . عزیزم دیگه روزای آخر انتظار من و بابایه البته همینم صبر کردن واسمون زیاد  هر روز روز شماری میکنیم اما خیلی دیر میگذزه اما به هر حال میگذره این روزا حسابی وروجک شدی عزیزم تو دل مامانی عین یه ماهی شنا میکنی شبا کلی با حرکتای آکروباتیکت من و بابایی رو به هیجان و خنده میاری  کلی بابایی برات حرف میزنه تو هم با مشت و لگد جواب میدی ورجه وورجه هات زیاد شده اکثر شبو بیداری پسمل گلمون کلی شیطون. راستی امروز بابا جون تمام لباساتو آبکشی کرد که وقتی تنت کردی پوست ظریفت بهشون حساس نباشه کلی هم تو حموم برات در حال شستن آواز خوند و واسه لبا...
21 تير 1391

شیطنتای شیرین عسلمون

سلام گل پسر م مامانی اومده بر ات بنویسه که هر روز داری بزرگتر و شیرینتر میشی و مامانی رو کلی به وجد میاری حالا دیگه خودت راحت دستاتو بالا میگیری عروسک و جیرجیرکت و دست میگیری و با اونا انقد بازی میکنی که خوابت میبره و انقد خوش خلق و مهربونی که برا همه میخندی و قهقه میزنی تازشم  مادری یه کلمه جدید بهت یاد داده وقتی بهت میگه با کلی تلاش لباتو غنچه میکنی در جواب مادر جون انقد ناز میگی بووووووووووووووو اون لحظه مامان میخواد که فقط بخوردت انقد جیگر میشی . تازگیام با تمرینات ورزشی  که مادر جون بهت دادن یادگرفتی برا خود به شکم چرخ میزنی آدمارو دنبال میکنی. این روزا هم که با پسر خاله پرهام  کنار دایی سجاد که همش باهتون بازی میک...
18 تير 1391

واکسن چهار ماهگی قند عسلم

قربونت برم مرد کوچولوی مامانی روز به روز داره بزرگتر میشه امروزم دقیقا چهار ماهت تموم شد و من و مادر جون صبح زود آماده شدیم و برا زدن واکسنت به درمانگاه رفتیم اونجا مادر جون بالا سرت بود آخه من دلم نیومد ببینم انقد آروم و ساکت و خوشحال بودی همین که واکسنتو زد صدای جیغ زدنت بلند شد اما یه کوچولو گریه کردی بعد تا اومدم بالا سرت شروع کردی به خندیدنو خودتو لوس کردی جای پدری حسابی خالیه ببینه چقد پسر آروم نانازی دارهراستی وزنتم ٧ کیلو ٧٠٠ گرم بود خانوم دکتر گفت عالیه ماشاا... به گل پسرم تا ظهری آروم بودی و همراه مادر جون واسه ثبت نام دایی سجاد رفتیم اما عصری تو خونه دردت شروع شد انقد گریه کردی مادری برات حوله داغ کردو بهت قطره مسکن داد و بغلش ...
17 تير 1391

زیارت امام رضا

سلام خوشگل مامانی یه مدت که مامان نتونسته بیاد برات بنویسه آخه اینترنت خونه مادری قطع بود. کوچولوی ناناز مامان اولین زیارتشو به حرم امام رضا همراه پدر جون و دایی محسن و مامانی انجام داد این زیارت برامون خیلی لذت بخش بود چون همراه جوجوی خودمون بودیم بابایی تو رو دورتادور زریه چرخونده بود و ما هم از این امام بزرگوارمون آرزوی سلامتی برا همه نی نی ها علی الخصوص نی نی خودمون کردیم. زیارتت قبول عسلم آرتین کوچولو در صحن آزادی حرم اما رضا(ع) اینم عکس ناناز کوچولوی خودم در حرم همراه پدری ...
17 تير 1391

واکسن چهار ماهگی قند عسلم

قربونت برم مرد کوچولوی مامانی روز به روز داره بزرگتر میشه امروزم دقیقا چهار ماهت تموم شد و من و مادر جون صبح زود آماده شدیم و برا زدن واکسنت به درمانگاه رفتیم اونجا مادر جون بالا سرت بود آخه من دلم نیومد ببینم انقد آروم و ساکت و خوشحال بودی همین که واکسنتو زد صدای جیغ زدنت بلند شد اما یه کوچولو گریه کردی بعد تا اومدم بالا سرت شروع کردی به خندیدنو خودتو لوس کردی جای پدری حسابی خالیه ببینه چقد پسر آروم نانازی داره راستی وزنتم ٧ کیلو ٧٠٠ گرم بود خانوم دکتر گفت عالیه ماشاا... به گل پسرم تا ظهری آروم بودی و همراه مادر جون واسه ثبت نام دایی سجاد رفتیم اما عصری تو خونه دردت شروع شد انقد گریه کردی مادری برات حوله داغ کردو بهت قطره مسکن داد و ...
8 تير 1391
1